دوستان گرامی : حقیقت در جهان هستی همواره در زیر خروارها واقعیت پنهان مانده است وما باید با مجاهدت وتلاش سعی در کنار زدن این واقعیت های داشته باشیم که روی حقیقت زندگی ما را پوشانده است تنها راه مبارزه بریدن از این وابستگی هاست قطع این ارتباط های بیرونی است که مارا سخت در لنجن زار این روزمرگی ها فرو می برد . چشمان ما را نسبت به حقیقت پیرامون ما سخت می بندد وما را دچار یک سردر کمی می کند که نهایت آن پوچی واز خود بیگانگی است که ما بدان دچار هستیم لذت ها پوچ وعبث زندگی ما را همواره بسوی خود می گشاند وجسم وروح ما را فرسوده می سازد .در پرداختن به یک خود سازی عظیم روحی که منشأحقیقی ساختن است با آن توأم باشد وهزار توی شاختن آفات را به دنبال داشته باشد وبریدن از آفات اخلاقی را سرلوحی حرکت خودمی سازد زیستن در ظل این حقیقت که روح انسان نیاز به ساختن دارد تا جسم در کنار آن به آرامش برسد خود یک حقیقت است که از دیر باز ذهن آدمی را به خود مشغول ساخته است در این پرداختن ذهنی سیر وسلوک عرفانی جایگاه بس رفیع ومنحصر به فردی در تاریخ وتفکر ما ایرانیان داشته است چه در سایه همین مراقبت های روحی وروانی است که انسان می تواند به ساختن ابعاد روحی بپردازد که با آن می تواند مشکلات جسم وروح را التیام بخشید وبا توجه به این پیشین تاریخ وهویت که ایرانیان از آن برخوردار هستیم می توانیم به حقایقی در زندگی دست یابیم که دیده مارا نسبت به زندگی وزیستن عوض کند شما را به تفکر در این مورد دعوت می کنم .
خداوند انسان را از لجن آفرید واو را خلیفه خود در زمین ساخت تا این امکان را به او عطا کندکه از آفرینش نخستین خود به سوی حقیقت که نور وحیات است حرکت کند وانسان شود یعنی لجن نباشد یعنی متعفن نباشد یعنی از تعفن اولیه به تکامل برسد رسالتی بر دوش او نهاد تا بتواند در پی حقیقت روان شود و جاری وسیال شود مختار شود آزاد ورها شود پرواز را بسوی بی کرانه حقیقت در وجود خویش ادامه دهد خود شود بی خودی ها را که روزمرگی بر او تحیمل کرد بدور افکند بدبینی ها تکبر ها حسدها خودبینی ها ودروغ ها وهر آنچه بند وجود ش شده است با یک انقلاب عظیم درونی در بریدن از خلق ( از اخلاقی که از خلق کسب نموده است ) پاره کند آزاد شود اما هنوز در بند است تازه شروع یک امتحان بزرگ است که خود را محک بزند خود را آزمایش کند آن خود سازی های عظیم درونی باید یک جا معنی بدهد مفهومی از آن باید استنباط بشود باید در عرصه واقعیت خود رانشان بدهد ومتجلی بشود وگرنه بی ارزش و پوچ است وپوک بی خاصیت ولجنی اینجا مرز عمل وماندن است وپوسیدن که همه الا احمقان از آن رنج می برند وتحملش نمی کنند مرز میان واقعیت وخیال اینجا دریده شده است ، باید جور دیگری کلام را تفسیرکرد تعبیر کرد به آنها معنای تازه ای بخشید که تا به حال فاقد آن بودنند باید حقیقت را تفسیر تازه ای کرد تفسیری در خود فهم نه در خور عقل باید در عرصه اجتماع وارد شد اما اینبار با دیده تازه وحقیقت تازه تر باید دانست اینجا دیگر کسی با تو آشنا نسیت درک فقط در زمان پیوندها معنا می دهد اینجا پیوندی نیست همه پیوند ها که آشنای تورا معنا می دادگسسته شده است تو با همه بیگانه ای غریبه ای فرق داری فهم نمی شوی فهم نمی کنی از رفتار آنها می سوزی اما در یک حلاوت غیر قابل توصیف تا به آشنای برسی که سالها با توفاصله دارد جریان میابی حرکت می کنی در زمان در کنارش آرام می گیری لحضه ای می نشینی ناگهان خود را در او لمس می کنی تودو باره متولد شده ای دوباره حیاتت را آغاز کرده ای اما افسوس که باز همان غریب ها که با آنها نا آشنا بودی .....................؟
دوستان عزیزم : انسان دارای مقامی است که آن را مقام انسانی گویند " تمایز انسان با همه ی موجودات جهان در این مقام نهفته است " این مقام بالقوه است "برای به فعلیت رساندن باید مدارجی را طی نمود" اولین قدم احساس نیاز است "نیاز به چیزی که مجموعه ی نیاز های انسانی را مرتفع سازد " متناسب با ارتفاع گرفتن نیازهای انسانی سطح انتظارات انسانی نیز فراتر می رود"وتصورات او مصداق حقیقی تر به خود می گیرد " از این به بعد نیازها مبدل به شناخت می گردد " اولین قدمی که برای شناخت انسان بر می دارد اولین قدم انسانی نیز محسوب می شود " شناخت در مرحله تکوینی خود به یقین یا فهم ودرک می رسد " فهمی که انسان نسبت به حقیقت می یابد فهم باطنی است " که ریزش به غیر ندارد " هر انسانی باید خود به تنهایی به فهم این حقیقت برسد " حقیقت متکثر است " درک ابعاد حقیقت از بضاعت یک انسان خارج است " هر انسانی خود یک بعد از ابعاد حقیقت است که واحد نیست ومتکثر است" به اندازه نفوس حقیقت داریم " رسیدن به مقام انسانی یعنی درک وفهم یکی از حقایق مندرج برحقیقت عالم " که درک وتجارب شخصی همانطور که بیان شده قابل انتقال به غیر نیست نوعی تجربه باطنی درونی است که در میان الفاظ جاری تداعی معانی برای آن نمی توان یافت " یک صورت ذهنی خاص است " که در عالم ناسوت شباهت لفظی برای بیان ندارد " مقام انسانی مقام درک جهانی است که موجودی که در حیات آنجامسکن می گیرد با همه ی وجود قطع رابطه می کند ارتباط او تنها در حد جبر است نه اختیار " که او از اینجاهم مختار است وهم مجبور " صفاتی که در او متجلی شده است او را به یک تماشا چی در هستی می رساند " در حکمت حیات وممات نقش وجودی او شده است " سیرت وصورت یکی شده اما طریقت هنوز ادامه دارد واو رهرو راهی لایتناهی است به سوی درک وجود حقیقی که دیگران برای رسیدن به مقام والای انسانی بدان نیاز دارند ....؟
سلام
زن دیروز زن امروز زن فردا تجسم یک حکایت از بردگی" بردگی نسلی که هرگز خود را نشناخت خود را درک نکرد به خود اهمیت نداد ارزشهای حقیقی خود را نشناخت عروسکی شد بازیچه این وآن تملکی که در خانه برای گرمخانه و نقدی برای بروز احساسات شهوت آلود در مدرنترین مدارج فکری عصر حاضر وتاریخ گذشته" از او زایش فکر نخواهید" فقط دستگاه تولید است" تولید نسل" ونه تولد نسل " نسلی که سازنده یک تاریخ است " تاریخی که امروز وفردای ما را می سازد " زن یک موجودضعیف وظریف ونازک و طناز برای پرکردن محفلهای عیش وعشرت شبانه ودر قلم نویسندگان مظهر عطوفت ومهربانی که کودک بدان نیاز دارد" یک دستگاه که تولید می کند مهربانی کودکانه تولید می کند" ولی فکر وعقل از او نخواهید او مروج شهوت است نه عقلانیت نمی فهمد "عجب حکایتی دارد این تاریخ ما که همواره زن را در حد یک انسان درجه دوم معرفی می کرده است وزنان امروز ما نیز این مسئله را تشدید می کنند شما سری در همین بلاگفا بزنید وببیند زن از خود چه تصویری ارائه می دهد تصویری موجودی که فقط حسی که حکایت از پست ترین شکل عشق را بدست می دهد (جسارت به همه نشود زنهای ارزشمندی نیز وجود دارند اما اندک.؟) نه زن ارزش خود را می شناسد ونمی داند مقام یک زن چیست " وزن در چه جایگاهی قراردارد وارزش وجودیش چیست " زن در اینجا بدنبال معنای زندگی نیست" بدنبال خود زندگی است"وعشق را بطور کاملاً مسخره ای از این وآن کدائی می کند" شده در این دنیایی مجازی کدا" و از این زشت تر کسانی هستند که بالاترین ارزش زنان را در کثیف ترین شکل به نمایش می گذارند . زن ابتدا باید ارزش وجودی خود را درک کندو بشناسد" وحقوق خویش را ایفاکند" وبه دور از شعار به بصیرتی برسد در راستای حقیقت انسانی ودر تکامل امور عقلانی که بتواند در جامعه نقشی را بازی کند که از او انتظارش را داریم" انتظاریک موجود در این رنگهای موهوم رنگی به زیبایی همه ی وجودش طراحی کند "در عرصه تحولات اجتماعی حق خود را که از حقیقت وجودش نشأت گرفت برگیرد وبه پیش برود" در قالبها ترسیم شده قرارنگیرد که قلابی می شوید" خودقالب وجودی خود را ترسیم کند " تا بتواند نقش تاریخی خود را برای شوهر وفرزندان وجامعه ای که از او انتظار دارد" بازی کند این یک مسولیت است..؟