عشق
عشق صفت ذاتی عاشق است " معشوق نسبت به عشق صفت عرضی دارد " "صفت ذاتی معشوق نیست " معشوق تجلی همه ی صورتهای ذهنی وعینی است " که عاشق در یک لفظ بنام معشوق خلاصه اش می کند " کمال همه خوبی ها وارزشهای است " که انسان خاکی در بتی بنام معشوق متجلیش می بیند " تااو را معرفی کند " و این تعریف اوست "در تسلسل نیروی حیات مادی " با کشف وشناخت آغاز می گردد" خود(مجازی) را که در تلاطم زندگی" از پستی به مستی" می رسد " ومستی مقوله احساس است " و احساس مقوله غربت است " وغربت مقوله انسان "وانسان راز خلقت است "و مستی چراغ مایه هستی " یکی از بزم می گوید " یکی از عزم " و عشق زایش هردو است " تا جام وجودش از می لا وجود پرکند" تا عزم یار به تولا دوا شود " جام وجود ش همواره در طلب است " به ناز ساقی می سوزد " تا اشک دودیده به تمنا پر آب کند " معشوق بی خبر است " خبر از بی خبر او حکایت کنند " معشوق همان جلاد عاشق کش است " که لذت مرگ را به عاشق می چشاند " وعشق همواره در اتصال این دو " وخداوند عاشق است " وانسان معشوق " درتب انسان می سوزد " وانسان رخ به لجن می شوید " تا لقاء به مرگ رسد " عاشق حیات را درممات میجوید " وتو اگر عاشقی رسالت عشق نمی دانی " کافر عشقی " که کفر را عذابی در خور است " واگر معشوقی در پی عشق روان باش " تا عاشق به جرم تو عذاب نگشد " واین روایت عشق است "
روزی عاشقی پس از سالها رنج ودرد وفراق وهجرانی که در غم معشوق گشیده بود به معشوق رسید . معشوق" با نگاهی ترحم بر انگیز روبه عاشق بیچاره کرد وگفت : تو کیستی ............؟ عاشق سر به زیر انداخت ورفت .....؟