چنگ بی قانون

این وبلاگ درجهت ارتقاءمعارف دینی است

چنگ بی قانون

این وبلاگ درجهت ارتقاءمعارف دینی است

عشق

عشق

 

عشق صفت ذاتی  عاشق است " معشوق نسبت به عشق صفت عرضی دارد "  "صفت ذاتی معشوق نیست " معشوق تجلی همه ی صورتهای ذهنی وعینی است " که عاشق در یک لفظ بنام معشوق خلاصه اش می کند " کمال همه خوبی ها وارزشهای است " که انسان خاکی در بتی بنام معشوق متجلیش می بیند " تااو را معرفی کند " و این تعریف اوست "در تسلسل نیروی حیات مادی " با کشف وشناخت آغاز می گردد" خود(مجازی) را که در تلاطم زندگی" از پستی به مستی" می رسد " ومستی مقوله احساس است " و احساس مقوله غربت است " وغربت مقوله انسان  "وانسان راز خلقت است "و مستی چراغ مایه هستی " یکی از بزم می گوید " یکی از عزم " و عشق زایش هردو است  " تا جام وجودش از می لا وجود پرکند"  تا عزم یار به تولا دوا شود "  جام وجود ش همواره در طلب است " به ناز ساقی می سوزد "  تا اشک دودیده به تمنا پر آب کند "  معشوق بی خبر است " خبر از بی خبر او حکایت کنند " معشوق همان جلاد عاشق کش است " که لذت مرگ را به عاشق می چشاند " وعشق همواره در اتصال این دو " وخداوند عاشق است " وانسان معشوق "  درتب انسان می سوزد " وانسان رخ به لجن می شوید " تا لقاء به مرگ رسد "  عاشق حیات را درممات میجوید "  وتو اگر عاشقی رسالت عشق نمی دانی " کافر عشقی " که کفر را عذابی در خور است "  واگر معشوقی در پی عشق روان باش " تا عاشق به جرم تو عذاب نگشد " واین روایت عشق است "

روزی عاشقی پس از سالها رنج ودرد وفراق وهجرانی که در غم معشوق گشیده بود به معشوق رسید . معشوق" با نگاهی ترحم بر انگیز روبه  عاشق بیچاره کرد وگفت : تو کیستی ............؟ عاشق سر به زیر انداخت ورفت .....؟

 

آری اینچنین بود برادر

این است که برادر بعد این پنج هزار سال از ترس ان معبدها که تو میشناسی و من میشناسم از ترس ان بناهای عظیم که تو قربانیش شدی و من قربانیش و از ترس ان قدرتهای وحشتناک ، من اکنون …برادر! آمده ام کنار یک خانه گلی ، متروک ، خاموش ، یاران ان پیام آور از پیرامون این خانه کنار رفته اند و تنهاست ، همسرش تن به مرگ داده است و خودش در نخلستان های بنی نجار ، همه رنجها و درد های من و تو را با خدایش می گرید ؛ من سرم را به کنار در این خانه متروک گذاشتم و از ترس ان معبدهای وحشتناک و از ترس ان قصرها و از ترس ان گنجینه ها که همه با خون و رنج ما فراهم شده در این هزاران سال به این خانه پناه آوردم ، این است برادر … او و همه کسانی که به او وفادار مانده اند، از تبار و نژاد ما رنج ها دیده ها بودند … همه آنها … او برای اولین بار زیبایی سخن را نه برای توجیه محرومیت ما و توجیه برخورداری قدرتها بلکه زیبایی سخنش را که قهرمان سخن وریست برای نجات ما و آکاهی ما استخدام کرد او بهتر از دموستن سخن می گوید اما نه برای احقاق حقش ، او بهتر از بوسه ی خطیب سخن می گوید اما نه در دربار لویی ، بلکه بر سر قدرت ها و بلکه پیشاپیش ستم دیدگان ؛ شمشیرش را نه برای دفاع از خود یا خانواده خود یا نژاد خود یا ملت خود و نه برای دفاع از قدرتها بزرگ بلکه بهتر از اسپارتاکوس و صمیمیتر از او برای نجات ما در همه صحنه ها به چرخ آورده است ؛ او بهتر از سقراط می اندیشد اما نه اندیشه ای برای اثبات فضایل اخلاقی و اشرافیت که بردگان از آن محرومند بلکه برای اثبات ارزش های انسانی که در ما بیشتر است ، زیرا او وارث قارون ها و فرعون ها نیست و وارث معبدان نیست او خود نه محراب دارد و نه مسجد ، او خود قربانی محراب است ؛ او با خدا سخن می گوید ، او مظهر عدالت است ، او مظهر تفکر است ، اما نه در گوشه ی کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمی ها و نه در سلسله علما تر تمیز روی طاقچه نشسته ! که از درد و رنج و گرسنگی مردم خبر ندارد از پس غرق در تفکرات عمیقه … نه برادر ! ، او همان طور که در عمق آسمان ها پرواز می کند در همان حال ناله ی کودک یتیمی تمام اندامش را مشتعل کرد و او در همان حاله محراب عبادت ، رنج تنش را فراموش می کند و نیش خنجر را در همان حال … ! . فریاد می زنه به خاطره ظلمی که بر یک زن یهودی شده است ، فریاد می زند که اگر کسی از این ننگ بمیرد قابل سرزنش نیست ، او برادر ، مرد شعر است و مرد زیبایی سخن اما نه چون شاهنامه که در تمام شست هزار بیت آن تنها یک بار از نژاد ما (بردگان) سخن گفت و از یکی از برادران ما ، « کاوه » این آهنگری که معلوم بود از تبار ماست ، اما این آهنگر با اینکه آزادی و انقلاب و نجات مردم و ملت را تعهد کرد اما تا آمد بیرون … درون شاهنامه ترغیب می کنند که این تنها قهرمان از تبار ما که پا به شاهنامه گذاشته است ؛ چه شد؟ کجا رفت؟ ناگهان میبینم گم شد ، چرا که درخشش نژاد و تبار «فریدون» پیش آمد ؛ این است که چند خط بیشتر از او در تمام شاهنامه نیامد .
اکنون نیز برادر در عصری و وضعی و جامعه ای زندگی می کنم که باز به او محتاج هستم و همه هم نژادان و هم طبقه های من نیز به او احتیاج دارند ؛ او بر خلاف پیامبران دیگر ، بر خلاف نخبه ها و ادیشمندان دیگر و برخلاف حکیمان دیگر که .
اگر نابغه هستند ، مرد کار نیستند .
و اگر مرد کار هستند ، مرد اندیشه و فهم نیستند
و اگر هر دو هستند ، مرد شمشیر و جهاد نیستند
و اگر هر سه هستند ، مرد پارسایی و پاکدامنی نیستند
و اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند .
و اگر همه این ها هستند ، خدا را نمی شناسند و خود را در ایمان گم نمی کنند ، خودشان هستند او بر خلاف همه اینها مردیست در همه ابعاد انسانی ، مردیست که در همه خدایان و رب نوع های قدرت ،اندیشه ، کار ، برادر کار …
کار برادر … او همچون یگ کاگر همچون من و تو کار می کند با پنجه هایش که سطر های عظیم خدایی را رویه کاغذ مینوسید با همان دست ها و پنجه ها ، پنجه در خاک فرو می کند و چاه می کند ، غنات کنده … و آب در شوره زار برآورده … درست یک کارگر اما نه در خدمت این و آن و نه در خدمت خودش … در داخل غنات ناگهان فریاد میزند و میگه منو بکشید بالا !! و وقتی که او را بالا میکشند سر و رویش پر از گل می باشد و آب در حال شترک زدنه ، در آن بیابان سوزان پیرامون مدینه نهر جاری میشه و بنی هاشم خوشحال میشند ، بلافاصه در همان حال که هنوز نفس نگردانده میکوید : زنده باد بر وارثان من که یک قطره از این آب نصیب ندارند . و اکنون ما نیزمندیم به یک پیشوا ، برای اینکه از همه تمدن ها و مذهب ها و فرهنگ ها یا انسان ها یک حیوان اقتصادی ساخته اند یا یک حیوان نیایش گر درون گراء فردی در دخمه های عبادت و روحانیت ؛ یا مرده اندیشه و تفکر عقلی ساخته اند ، بی احساس ، بی دم ، بی عمق ، بی عشق و یا مرده احساس و الهام ساخته اند ، بی عقل ، بی تفکر ر، بی منطق ، بی علم … .
و او مرد همه این ابعاد بود . .
رب نوعه زحمت کشیدن و کار و کارگری ، رب نوع سخن گفتن ، رب نوع جهاد کردن ، رب نوع اخلاص ورزیدن ،
رب نوع وفادار ماندن ، رب نوع رنج ، رب نوع سکوت ، رب نوع فریاد ، رب نوع عدالت … .
و اکنون برادر من در جامعه ای هستم که در برابر من دشمن است ، در یک نظام نیرومند در بیش از نیمی از جهان و به عبارتی بر همه جهان حکومت می کند ! و نسل مرا برای بردگی تازه از درون می سازد ، ما اکنون بظاهر برای کسی بیگاری و بردگی نمی کنیم ، آزاد شده ایم ، بردگی برافتاده است ، اما برادر از سرنوشت تو بردگی بدتری را محکوم شده ایم ، اندیشه ما را برده کرده اند ، دل ما را برده کرده اند ، اراده ما را تسلیم کرده اند و ما را به یک عبودیت آزاد گونه پرورده اند و راه ساخته شدن ما مجدد فقط و فقط با قدرت علم ، جامعه شناسی ، فرهنگ ، هنر ، آزادی های جنسی ، آزادی مصرف و عشق برخورداری ممکن خواهد بود ؛ از دورن ما و از دل ما ، ایمان به یک هدف ، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او از بین برده اند و اکنون ما در برادر این نظام های حاکم بر جهان ، کوزه های خالی زیبایی هستیم که هر چه آن ها میسازند ، می بلئیم و ما اکنون به نام فرقه ، به نام خون ، خاک و به نام خود او و مخالف او ، قطعه قطعه می شویم تا هر قطعه ای لقمه ای ، راحت الحلقوم در دهان آن ها باشیم ؛ تفرقه ، پیروان او را ، برادر ! و پیروان آن مکتب را برادر به جان هم انداختند ، این دشمن اوست ، چرا در چنین سرنوشتی که در جهان و بر ما حکومت می کند با او دشمنی می کنه ، به خاطر این که او با دست بسته نماز میخواند ، او با این دشمنی میکنه به خاطره این که این با دست باز نماز میخوانه ، این دشمن او چون او مهر نداره و بر فقر سجده می کنه ، او دشمن کینه توزی که این نو برداشته ؛ جنگ ها را و خصومت ها را و جبهه ها را تا این اندازه تنگ کرده اند و روشن فکران ما را به کلی به سرزمین دیگری رانده اند و چوپانانش خودشان ؛ … اختلاف … .
اما در پیرایه های بسیار زیبایی که بر خلاف تو تو اربابت را به سادگی می شناختی! و شلاقی را که میخوردی دردش را به سادگی احساس می کردی! و می دانستی که برده ای! و چرا برده ای! و کی برده شدی! و چه کسانی تو را برده کرده اند ، ما اکنون سرنوشت تو را داریم اما بی آنکه بدانیم چه کسی ما را برده این قرن کشانده است و از کجا غارت میشویم و چگونه به تسلیم و انحراف اندیشه و چگونه به عبودیت های زمینی دچار شده ایم و اکنون نیز ما را همچون چهار پایان ، نه تنها به بردگی می کشند بلکه به بهره کشی گرفته اند ، بیش از عصر تو و بیش از نسل تو برادر ما بهره می دهیم ، همه این نظام ها و قدرت ها و این ماشین ها و سرمایه ها و این کاخ های بزرگ جهان را ما با پوست و رنج و پریشانی و محرومیت خود به چرخ انداخته ایم و فقط به اندازه ای میدهند که تا فردا باز به کار آییم ، عدالت برادر بیش از عصر تو محروم است و ظلم و تبعیذ طبقاتی و ستم بیش از عصز توست با چهره تازه و پیرایه های تازه تر و برادر «علی» تمام عمرش را بر رویه این سه کلمه گذاشت ، مظهر بیست و سه سال ، تلاش و جهاد برای ایجاد یک ایمان ، در درون وحشی های متفرق ، بیست و پنج سال سکوت و تحمل برای حفظ وحدت مردم مسلمان در برابر امپراطوری های روم و در برابر استعمار ایران و همچنین پنج سال کوشش و رنج برای استقرار عدالت و برای اینکه همه کینه های ما را با شمشیر خودش بیرون بکشد و ما را آزاد کند ، نتوانست … ، اما توانست مذهبی را و پیشوایی و سیادتی را برای همیشه ، برای من و ما! برادر! اعلام کند ، مذهب عدل و مذهب رهبری خلق و قانون… . .

 

و علی سه شعار گذاشت ، سه شعاری که همه هستی خودش و خاندانش قربانی این سه شعار شدند : « مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» . و سلام .

 

تو را دوست دارم

           

تو را دوست دارم، به تو نیازمندم، به تو عشق می ورزم، بی تو زندگی دشواراست، بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ، بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو

یعنی هیچ! ...
ای آزادی، من از ستم بیزارم، از بند بیزارم، از زنجیر بیزارم، از زندان بیزارم، از باید بیزارم، از هر چه و هر که تو را در بند می کشد بیزارم.

ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام !

 و چه زندان ها خواهم کشید و چه شکنجه ها تحمل کرده ام و چه شکنجه ها تحمل خواهم کرد.

 اما خود را به استبداد نخواهم فروخت، من پرورده ی آزادی ام، استادم علی است، مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر، و پیشوایم مصدق، مرد آزاد، مرد، که هفتاد سال برای آزادی نالید.

من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد. اما، من به دانستن از تو نیازمندم، دریغ مکن، بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟ نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟ ...

« دکتر علی شریعتی »

نیایش


 

ای خداوند !
 تو که به بنی آدم کرامت بخشیدی،
تو که امانت خاص خویش را بردوش بنی آدم نهاده ای،
تو که همه ی پیامبرانت را برای تعلیم کتاب و تحقق عدالت مبعوث کرده ای،
تو که عزت را از آن خود می خوانی و ازآن پیامبران خود و از آن انسانهایی که ایمان دارند.
ما انسانیم ،به تو و پیامبران تو ایمان داریم
آزادی و آگاهی و عدالت و عزت را از تو می خواهیم.
ببخش،که سخت محتاجیم
و دردناکانه تر از همه وقت قربانی اسارت و جهل و ذلتیم.
ای خداوند مستضعفان !!
تو که اراده کرده ای تا بر بیچاره شدگان زمین منت نهی و توده های محکوم به زجر و محروم از
حیات را که دربندکشیدگان تاریخ و قربانیان ستم وغارت زمان و مبغوضان دوزخ زمین اند ، به
رهبری انسان برکشی وبه وراثت جهان برداری .
اینک هنگام در سیده است و مستضعفان زمین وعده ی تورا انتظارمی کشند.
ای مظهر غیرت ،مستضعفان زمین در این زمان تنها پرستندگان تواند.
ای خداوند،تو که همه ی فرشتگانت را بر پای آدم به سجده افکندی،اینک نمی بینی که بنی آدم را
بر پای دیوان به خاک سجود افکنده اند !!!
آنان را از بند عبودیت بتهای این قرن که خود تراشیده ایم ،به بندگی آزادی بخش عبودیت
خویش آزادی ببخش .
ای خداوند !!
آنها که به آیات تو کفر می ورزند و پیامبران تو را به ناحق می کشند و نیز مردانی را که از مردم
برخواسته وبه عدالت و برابری می خوانند،نابود می کنند،بر جهان مسلط اند.
 ای خداوند !!
به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم
و به مؤمنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب
وبه زنان ما شعور و به مردان ما شرف
و به پیروان ما آگاهی و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما ....نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری و به بیداران ما اراده
و به مبلغان ما حقیقت و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درک
و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظه کاران ما گستاخی و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی
و به فرقه های ما وحدت و به حسودان ما شفاء
و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خود آگاهی
و به همه  ملت ما همت تصمیم و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات و عزت ببخش.
ای خدای کعبه !!!
این مردمی را که همه عمر،هر صبح و شام در جهان رو به خانه ی تو دارند،رو به خانه ی تو
می ریند و رو به خانه ی تو می میرند.
این مردمی را که بر گرد خانه ی ابراهیم تو طواف می کنند،قربانی جهل شرک و دربند جور نمرود،مپسند.
و تو ای محمد !!
پیامبر بیداری و آزادی و قدرت !!
در خانه ی تو حریقی دامن گستر درگرفته است و بر سرزمین تو سیلی بنیان کن از غرب تاختن
آورده است . و خانواده ی تو دیری است که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته اند.
بر سرشان فریاد زن !! بر سرشان فریاد زن !!
قم فانذر!!! بیدارشان کن ...
وتو ای علی!!
ای شیر،مرد خدا و مردم،رب النوع عشق و شمشیر ..
ما شایستگی شناخت تو را از دست داده ایم ، شناخت تو را از مغز های ما برده اند،
اما عشق تو را علی رغم روزگار،در عمق وجدان خویش،در پس پردهای دل خویش همچنان
مشتعل نگاه داشته ایم.
تو چگونه،عاشقان خویش را در خواری رها می کنی ؟؟؟
تو ستمی را بر یک زن یهودی که بر ذمه ی حکومتت می زیست تاب نیاوردی،ولی اکنون مسلمانان
را بر ذمه ی یهود ببین و ببین که بر آنان چه می گذرد..
ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت دو جهان برتر است.
ضربه ای دیگر .......
و شما دو تن :
ای خواهر،ای برادر
ای شما که به انسان بودن معنی دادید و به آزادی ، جان
و به ایمان و امید،ایمان و امید ! و با مرگ شکوهمند خویش به حیات زندگی بخشیدید.
آری ،ای دوتن :از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می هراسد ودل از دردش پاره می شود
چشم های این ملت از اشک خشک نشده است.
توده ی ما قرنهاست که در غم شما و در عشق به شما می گرید.
مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید؟؟
یک ملت در طول یک تاریخ در اندوه شما زجه می کشد.
به جرم این عشق تازیانه ها خورده وقتل عام ها دیده و شکنجه ها کشیده و هرگز برای یک لحظه
نام شما دو تن از لبش و یاد شما از خاطرش و آتش بیتاب عشق شما از قلبش نرفته است.
هر تازیانه ای که از دژخیمی خورده است داغ مهر شما را بر پشت و پهلویش نقش کرده است.
ای زینب !!
ای زبان علی در کام ! با ملت خویش حرف بزن.
ای زن !!ای که مردانگی در رکاب تو جوانمردی آموخت .
زنان ملت ما،اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند،به تو محتاجند.
بیش از همه وقت،جهل از یک سو به اسارت و ذلت شان کشانده وغرب از سویی دیگر به اسارت
پنهان و ذلت تازه شان می کشاند و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد،
آنان را از استحمار کهنه و نو،از بندگی سنتهای پوسیده و دعوتهای عفن ، از ملعبه ی تعصب قدیم
و تفنن جدید به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر،
شهر قساوت و وحشت می کوبیدی و پایه های یک قصر،قصر جنایت و قدرت را می لرزاندی،
برآشوب، تا بر خویش بر آشوبند و تاروپود این پرده های عنکبوت فریب را بردرند وتا در برابر
این طوفان بر باد دهنده ای که به وزیدن آغاز کرده است ایستادن را بیاموزند و این ماشین
هولناکی که از او یک بازیچه ی جدید می سازد، باز برای استحمار جدید، برای اغفال جدید، برای
پر کردن ایام فراغت و برای بلعیدن حریصانه ی آنچه سرمایه داری به بازار می آورد و
برای لذت بخشیدن به هوس های کثیف بورژوازی و برای شورآفریدن به تالارها و خلوت های
بی شعور و بی روح اشرافیت جدید و برای سرگرمی زتدگی پوچ و بی هدف و سرد جامعه ی
رفاه، در هم بشکند.
و خود را از حرم های اسارت قدیم و بازارهای بی حرمت جدید به امامت تو نجات بخشند !!
ای زبان علی در کام ! ای رسالت حسین بر دوش ! ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان
هیاهوی همیشگی غداره بندان و جلادان، همچنان به گوش تاریخ می رسانی !
زینب، با ما سخن بگو...
مگو که بر شما چه گذشت. مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی. مگو که جنایت آنجا تا به کجا رسید.
مگو که خداوند آنجا عزیزترین و پرشکوه ترین ارزشها و عظمت هایی را که آفریده است، یکجا در
ساحل فرات وبر روی ریگزارهای تفتیده ی بیابان تف، چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه
کرد و بر انسان، تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده کنند.
آری زینب، مگو که در آنجا بر شما چه رفت، مگو که دشمنانتان چه کردند و دوستانتان چه کردند.
آری ای پیامبر انقلاب حسین ! ما می دانیم . ما همه را از تو شنیده ایم .تو پیام کربلا را ، پیام شهیدان را
به درستی گذارده ای، تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه می سازی .همچون برادرت که با قطره
قطره ی خون خویش سخن می گوید .
آری ای پیامبر انقلاب حسین ! ما می دانیم .
اما بگو ای خواهر ؟؟ بگو که ما چه کنیم ؟؟؟؟لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم .
دمی به ما گوش کن تا مصائب خویش را با توبازگوییم. با تو ای خواهر مهربان !
این تو هستی که باید بر ما بگریی، نه ما بر تو. !!!
با تو ای خواهر مهربان !ای رسول امین برادر، که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه ی
نسلها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی.
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی . ای زینب!
ای که بوی گلهای نوشکفته ی آن دیار را به دامن داری .
ای دختر علی، ای زن، ای خواهر، ای که قافله سالار کاروان اسیرانی !!
ما را نیز در پی این قافله با خود ببر.
و اما تو ای حسین .
با تو چه بگویم ؟؟؟
"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل"
و تو ای چراغ راه ! ای کشتی رهایی !
ای خونی که از آن نقطه ی صحرا جاودان می تپی و می جوشی و بر بستر زمان جاری هستی و بر همه ی
نسلها می گذری و هر سرزمین حاصلخیزی را سیراب خون می کنی و هر بذر شایسته ای را در زیر خاک
می شکافی و می شکوفانی و هر نهال تشنه ای  را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی.
ای آموزگار بزرگ شهادت !
برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن.
قطره ای از آن خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ی ما جاری ساز.
و تفی از آتش آن صحرای آتشخیز را به این زمستان سرد و فسرده ی ما ببخش.
ای که مرگ سرخ را برگزیده ای تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی، تا با هر قطره ی خونت ملتی را
حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری و کالبد مرده و فسرده ی عصری را گرم کنی و بدان جوشش و
خروش زندگی و عشق و امید دهی ...
ایمان ما، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما، به تو و خون تو محتاج است .....
حکیم علی شریعتی

شهادت

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

عصری پیش آمده است که در آن همه چیز سقوط می کند، همه ی ثمرات انقلاب تباه میشود و یاس تنها ایمان استوار خلق می گردد.

آری، در روزگار سیاهی که اشرافیت جاهلی جان دوباره میگیرد و "زور جامه ی زیبای تقوا و تقدس میپوشد" و آرزوی آزادی و برابری، که اسلام در دلهای قربانیان زور و زر بر انگیخته بود، فرو میمیرد و "جاهلیت قومی" میراث خوار انقلاب انسانی میشود و "کتاب راستی" بر سر نیزه های فریب بالا میرود و از حلقوم مناره های مساجد، "اذان شرک" به گوش ها می رسد و گوساله ی زرین سامری بانگ توحید برمیدارد و بر سنت ابراهیم، نمرود تکیه میزند و قیصر، عمامه ی پیامبر خدا بر سر مینهد و جلاد، شمشیر جهاد به دست
می گیرد و ایمان "داروی خواب" و "آلت کفر میگردد" و رنج مجاهدان همه بر باد میرود و برای منافقان، گنج بادآورده می آورد.
و جهاد، قتل عام و زکات، غارت عموم و نماز فریب عوام و توحید، نقاب شرک و اسلام، زنجیر تسلیم و قرآن، ابزار جهل و روایت، آلت جعل و شلاق ها دوباره بر گرده ها فرود می آید و ملت ها دوباره به اسارت پیشین کشیده میشوند و آزادی باز به بند همیشگی گرفتار میشود و اندیشه به زندان دیرین خفقان و سکوت افکنده میشود، و توده ها تسلیم و آزادگان اسیر و روبهان، گرمپوی و گرگان، سیر و زبان ها، یا فروخته به زر، یا فروبسته به زور و یا بریده به تیغ!!
و اصحاب، فضیلتهایی را که از دوره ی ایمان و جهاد کسب کرده بودند و در انقلاب بهایی گران یافته بودند، ارزان فروخته اند و افتخارات گذشته را با ولایت شهری مبادله کرده اند و یا از خطر فتنه گریخته و بار سنگین مسئولیت از دوش افکنده، و به زاویه ی امن عزلت و فراغت پاک ریاضت خزیده و سلامت و عافیت خویش را، در ازای سکوت بر ظلم و رضای بر کفر، آبرومندانه باز خریده اند و یا در صحرای زبذه(محل شهادت ابوذر) و چمنزار عذرا(محل شهادت حجر) نابود شده اند و اکنون، دین و دنیا بر مراد کفر و جور میگردد، و شمشیرها شکسته و حلقوم ها بریده و "دارها برچیده و خونها شسته اند" و موج های انقلاب و فریادهای اعتراض و شعله های عصیان فرو مرده اند و همه ی جوشها فرو نشسته اند و بر "مزار آباد شهیدان" و "قبرستان سرد و ساکت زندگان" شب سیاه هراس و خفقان سایه افکنده و بر ویرانه های ایمان و امید مسلمانان،"وای جغدی هم نمی آید به گوش"...
برگرفته از کتاب حسین وارث آدم
معلم شهید علی شریعتی